بی علاقگی به همسر
می خواستم با دختری ازدواج کنم , در حالی که شدیداً به او علاقه مند شده بودم , اما فرد مورد نظرمرا قبول نداشته و نامزدی ما به هم خورد. اکنون حیران و سرگردان با دختر دیگری عقد کرده ام , ولی به او علاقه دارم و حال آن که او سعی می کند مطابق میلم رفتار کند, چه باید بکنم ؟
برادر عزیز! هر جوانی اگر در خود میل به ازدواج دید, باید ازدواج کند, تا خدای ناکرده دچار انحراف و به طرف گناه کشیده نشود. اما یکی از شرطهای اساسی موفقیت در ازدواج , خواست و توافق دو طرف یعنی دخترو پسر است . توافق اولیهء اصلی پایدار در زندگی مشترک است . دختری را که شما برای خودتان انتخاب کرده اید,دختری بود که هیچ علاقه ای به شما نداشته و البته حق دارد, چون نمی توان علاقه را با زور ایجاد کرد و او در این باره مقصر نیست و به صرف توافق دو خانواده و نیز رضایت یک طرفه شما او را نامزده کرده و قصد داشتید به عقد خوددرآورید. خوب بود از ابتدا متوجه بی علاقگی ایشان شده و از خود علاقه و دلبستگی نشان نمی دادید. زیبایی ملاک گزینش نیست . اخلاق خوب و اصل و نسب و دیانت , اگر به همراه زیبایی باشد, بسیار خوب است .
شما یکطرفه عاشق شخصی شدید که هیچ واکنشی از خود نشان نمی داد. و چه خوب شد که قبل از عقد و ازدواج و زیر بار رفتن تعهداتی چون شیربها و مهریّه , از هم جدا شده و خیال خود را راحت کردید.
اما در مورد فرد دوم , یا از اوّل سراغ فرد دوم نمی رفتید و یا آن که با توجه به محسّنات و خوبی هایی که در اووجود دارد, به زندگی با او دل گرم شوید. او هم اکنون همسر شما است . همسری که به شما علاقه داشته و سعی می کندرفتار مورد دلخواه شما را در پیش رو بگیرد.
علت این که شما فعلاً به ایشان علاقه ندارید, به خاطر حضور دختر قبلی در خیال و فکرتان است تا آن حضوردر فکر و خیال شما باشد, نمی توانید آرامش خود را بازیابید.
شما اگر اهل سیاست هستید, حتماً نباید همسرتان از سیاست چیزی بداند. چرا همسرتان باید بداند وظیفهء فلان نهاد در کشور چیست ؟ بسیاری از زن ها در جامعه , کوچک ترین اطلاعِ تاریخی , جغرافیایی , سیاسی , و... ندارند,ولی همسری مهربان و با ارزشی برای شوهر خود هستند.
برادر گرامی ! برای خود بهانه درست نکنید. حالا که دختری مهبران و با هزار امید به همسری شما درآمده و سعی می کند با شما مهربان باشد و حتی با خواهر کوچکتان دوست و صمیمی شده است , حال اگر در درس ضعیف است , ازهمسری چیزی کم ندارد. اگر اهل سیاست نیست و از سیاست چیزی نمی داند که اصلاً عیب نیست و به جای آن خوبی های زیادی به اعتراف خودتان دارد.
چرا انسان ها کاری را که با اختیار خود می کنند, آن را به خدا نسبت می دهند و بعد برای آن که قهر خود را نشان دهند, نسبت به اصول مسلمانی و مهم ترین رکن آن نماز بی اعتنا شده و آن را به پا نمی دارند؟!
آیا این از جهل و غفلت ما نیست ؟ آیا قهر با خدا وضع را بهتر می کند؟
وقتی دیدید دختر اوّل به شما هیچ علاقه ای ندارد, در عین حال عشقی یک جانبه با او پیدا کردید, آیا در این بین خدا مقصر است ؟! اگر زندگی شما با آن دختر سر می گرفت , ولی در طول زندگی این رفتار ادامه پیدا می کرد, آیامی توانستید بهرهء لازم را از زندگی بگیرید؟ در آن صورت وضع روحی شما بسیار بدتر از این می شد. حالا که از آن دختر فاصله گرفتید و دوباره تجربه ای جدید را آغاز کردید, چرا باید ناراحت باشید؟ اگر برای شما اصول اخلاقی وپای بندی هایی که یک زندگی مشترک لازم دارد, اهمیّتی ندارد, آیا گناهش را دیگری باید تحمل کند؟ یعنی چه که چرا خدا با من چنین رفتاری کرد؟ از فردی فرهنگی و دانشجو چون شما بسیار بعید است که چنین قضاوتی را بکنید,که خداوند راز و نیاز مرا از این گوش می شنید و از آن گوش در می کند. دنیا پر استاز تلخی و شیرینی ها و شما هنوزجوان و بی تجربه هستید. باید روحیهء خود را آمادهء مقابله با سختی هایی که ممکن است در آیندهء هر کسی رقم بخورد بکنید. این ها همه امتحان خدا است . آن طور که اوّل نامه از قرآن استشهاد آوردیم .
شما با چنین روحیه ای اگر جای خواهرتان بودید, که سال های سال است به چنین گرفتاری مبتلا شده است ,حتی یک روز دوام نمی آوردید!
پس در این وضعِ حساس به فکر طلاق نباشید که سرانجام خوبی ندارد.
اگر قرار بر طلاق بود, باید از ابتداتن به ازدواج دوم که کاملاً اختیاری بود, نمی دادید.
پس صبر پیشه کنید, که بتواند شما را بسازد و مقاوم کند. ازدواج خرید بازار نیست که بشود آن را پس داد و یا درمدت کوتاهی مصرف کرد و دوباره به بازار رفت .
دانشمندان دینی می گویند: دنیا محل آسایش و قرار نیست . دنیا خانهء ابدی انسان ها نیست که بخواهند آن را باآرزوهای طولانی و دراز حسرت آمیز کنند. آن ها می گویند: انسان اختیار دارد و اگر قرار شد ازدواج بکند, باید باهمسری که او را دوست دارد, پیوند ازدواج برقرار سازد. علمای دین می گویند: بین شکست های دنیوی و ارتباط معنوی با خدا هیچ ملازمه ای وجود ندارد که اگر کسی در زندگی مادی دچار شکست شود, پس باید با خدا و پیامبر ودین خداحافظی کند و بگوید: دین اسلام دین بیهوده ای است !
مثلاً اگر شما در دین یهودیت و یا مسیحیت قرار داشتید, فکر می کردید وضعتان بهتر از این بود؟!
یعنی اگر یهودی و یا مسیحی بودید, فلان دختر شما را می پسندید؟ این مسائل چه ربطی به هم دارند؟!
اگر دختر اول شما را قبول نداشت و حق اختیار هم با او بود, شما در هر دینی که بودید و یا اصلاً دین نداشتید, بازدر همین وضعی بودید که هستید.
دین اسلام حق طلاق را برای فرار از مخمصه هایی که هیچ راه فراری در آن نباشد و زن و مرد هر دو نتوانندیکدیگر را تحمل کنند, قرار داده است . آیا دلیل های شما که مثلاً هیچ علاقه ای به او ندارم , آن هم به دلیل علقه وعلاقه ای که به دختر اول داشته اید, می تواند حق طلاق برای شما ایجاد کند؟ طلاق مکروه ترین چیزها در نزد خداوندو آخرین راه حل است , نه اولین راه حل ّ.
خالق هستی به هیچ بنده ای ظلم نمی کند. این بنده است که به خاطر جهل و غرور و نفس پرستی به خود ظلم می کند. از خدا بخواهیم که بتوانیم در امتحان دنیا نمرهء مورد رضایت او را کسب کنیم .